محل تبلیغات شما



وجودم ، گویی پراکنده شده ؛ هر جزئش ، متحمل احساسی متضاد با تمام آنچه است که می کوشم باشم . دستانم سرد و انگشتان لرزانند.

همانند انباری پر از باروت ، در انتطار جرقه ای می نشینم . شاید مملو از امیدی به انفنجار . 

اکنون من ، آینه ای تمام نما هستم ؛ از آنچه که بیزار از او و در پی گریزش هستم . تمام اینها نیز ،‌ سایه ای تاریک از من است . در حقیقت آنچه با آن روبرو هستم ، تنها بخشی از من است ، بخشی که شاید ، بزرگترین سهم از "منِ کنونی" باشد .

این سایه تاریک ، در حالی برمن طنین انداخته که من مات و مبهوت بدان می نگرم . او به من چه می دهد ؟ 

دستاورد تکیه بر دیواری که این سایه برآن افکنده شده ، تنها سرماست . سرمایی که در وجودم رخنه می کند ؛ سرمایی دلپذیر ، درست از جنس رهایی .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها